امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست