چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس