قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست