خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش