بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش