بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش