لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما