قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت