به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم