به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم