همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر