همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر