او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما