عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما