قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد