هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!