مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست