در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا