بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟