قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود