سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود