حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست