بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز