چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود