رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی