با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش