ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش