گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش