گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش