ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش