گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش