شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت