چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش