پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت