سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد