در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت