رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی