صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش
صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است