چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را