باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا