هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد