در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد