صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت