بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من