دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من