آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»