نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد
مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری