تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم