زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست