تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست